Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

 کبوتر بال نگشوده به چنگ باز می افتد 

دوباره اتفاق آخر از آغاز می افتد
چه بازی های زشتی دارد این دوران شطرنجی
که در هر جنگ اول از همه سرباز می افتد

همینکه یک پرستو در قفس خاموش می میرد
همینکه یک قناری خسته از آواز می افتد

همینکه ترس از بازندگی بال و پرش را ریخت

بشر تازه به فکر هجرت و پرواز می افتد

شود تا در و گوهر از هزاران قطره ی باران

یکی از ابر چشم آسمان ممتاز می افتد
نیاز آسمان دارد یقین نیلوفر مرداب
که اینگونه به دست و پای سروناز می افتد

چه خواهد گفت فردا درقلمگاه ادب وقتی

خدا چشمش به چشم قاتل الفاظ می افتد

نمی خواهد بماند از رسالت باز می ماند

نمیخواهد بیفتد از اصالت باز می افتد
بزن مطرب دوباره کیف ها را کوک باید کرد

که نبض زندگی آخر به دست ساز می افتد

همینطور آدمی باید براند تند در خاکی
اگر چه گاهگاهی هم به دست انداز می افتد


رحیم رسولی    

Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

 

آقا اجازه ، نسل شما منقرض شده

گویی سکوت است و نسل صدا ، منقرض شده

آقا بگو ، گرچه من اشتباه می کنم

من فکر می کنم که نسل خدا ، منقرض شده

عمران میری      

 

Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

سکانس يک، نُه شب زن درايستگاه ترن

مسافرين عزيز قطار نه لطفا


به ضلع غربي سالن هجوم آدم ها

و زن که راه مي افتد به سمت کوپه من

دو استکان پر از چاي ، چند سوسن زرد

و يک فضاي مناسب براي حرف زدن

سکانس دو ، ده شب ، زوزه هاي ممتد گرگ

دو عکس دلهره آور بدون چشم و دهن

و يک فضاي مناسب براي حرف زدن

صداي گرم بنان چند شاخه سوسن

نماي بسته ، زن ومرد غرق صحبت. مرد :

چقدر حس غريبي است با شما بودن

_ سکانس چارم ، اين فيلم در ترن گم شد

کليدهاي مهمي براي فهميدن


مهدی فرجی            

Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید


محمد علی بهمنی            


Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

رحیم رسولی

نکنه عهد شکسته رو دوباره بشکنیم
دل نارنجو تو سرمای بهاره بشکنیم
بیا عقده ها مونو تو دلمون نگهداریم
بغض این سکوت سرد و با اشاره بشکنیم
کاسه کوزه های این زمین خکی رو چرا
سر آسمون کوذ و بی تساره بشکنیم
بیا قول بده که دیگه اسم دار و نیاریم
رونق قالی رو با گلیم پاره بشکنیم
بیا شعر تازه ای بسازیم و تو شعرمون
خودمونی بشیم و به استعاره بشکنیم
بیا هر چی دوس داری شعرای اونجوری بگیم
سر هر که میل دردسر نداره بشکنیم
هر قلم که پا میشه جلدی پاهاش قلم می شه
آخه این سنت و در کدوم هزاره بشکنیم
بیا تا رکوع نرفته با اذان دیگری
قامت مؤذنو سر مناره بشکنیم
دیگه این پنجره ها همیشه بسته می مونن
تا یه روزی که خدا خودش بذاره بشکنیم
بیا ای غریبه ی همیشه آشنای من
بغض این سکوت سرد و با اشاره بشکنیم

ریمل

Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

ماهی تشنه ی لبم بگذار

در زلال تنت شنا بکند

غزلم بادبادکش را در

آبی ریمل ات هوا بکند

 

پیش زیبایی تو بی ادبی ست

هر چه غیر از سکوت بنویسم

می نشینم کنار لبهایت

یک سبد شاه توت بنویسم

 

می شود فصل های یخ زده را

روی تقویم مرده خط بکشی

هر کجا صحبت زمستان بود

پای مرداد را وسط بکشی

 

حیف اگر موج خیز احساسم

قسمت تخته سنگ ها بشود

ساحل دوردست آغوشت

قتل گاه نهنگ ها بشود

علی علی نوری

{ ایستگاه }

 

هوالجمیل

 

{ ایستگاه }

 

منکه یادم نیست،یادت آیا هست؟؟

در کدام ایستگاه!!

شکست نگاهمان،، اولین بار درهم؟؟

بارانی اگر یا صاف،،سرد یا اگر گرم......

یا اگر با کمی شاید ابر پراکنده

ولی حال خوبی داشت ،آسمانمان آن روز

یادت آیا هست، نهیب فریاد را به کلام !؟

در بی پژواک ترین گفتگوها،،

درسکوت مطلق خاموش!!با بی پایان ترین چشم ها؟؟

آن وقت که تماشا میکرد،،آبستنی دشت را

مست در بستر خویش از رقص شقایق ها....

در ایستگاهی که .........نامش را ..........یادت آیا هست؟؟

"""""

چه خوب بود ،،ولی زود گذشت!! بی هیاهو.........

چه سیاه شد،، از ازدحام آدم ها!!

چه بد شکست،، در طنین همهمه.......

پوستهءنرم سکوت!!

 چشمانمان لال از چشم حسود!!

               قلبمان کورتر از جغد!! مغزمان پوکتر از گردو............

سوت ممتد در گوش ،،از سوت قطارهای بی مقصد......

لیک پاهایمان دیوانه تر از مجنون!!

بی اختیار در پی هم،، لیلی تر از لیلا!!

شاد تر از آهو............!!!

"""""

یادت آیا هست ؟؟

نپرسیدمت چرا مقصدت کجاست؟؟و چرا تو!؟

من از ترس شاید،،گم کردنت در هجوم آدم ها

حال ، هر دو در تشویش ،هر دو بی مقصد!!

تو در قطار من ،، یا من در قطار تو؟؟

منکه یادم نیست ....جُز طعم تو را..........!!

خودت بگو : چند ایستگاه ،،

چند پیچ وچند پل ،،چندصبح وچند شب.....

چند وعده با هم ،،چند سوت در وهم جنگل.......

از ترس سیاهی تونل ها ...........

تنت ناخوداگاه،، در میانم پنهان !!

چند آسمان کویر ،،آرام آرام...........

به تاب مویت دست !؟

چند زمستانم ،،به ایجاز آغوشت گرم.....!؟

چند بهارمان ،، در کلنجار نگاهت پاییز......!؟

""""""

نکند بی خبر پیاده شوی،،یا پیاده شوم بی تو

یا شاید این ایستگاه پایانیست !؟

شاید اصلاً سوار ...........نه!!

منکه یادم نیست!!گفته بودی آیا؟؟

در کدام ایستگاه،،در پِیَت باید گشت؟؟

کنارم هستی شاید........ومن تو را......

 یادت آیا هست!؟ آن مرد را..........!؟

کنار تواَم آیا........!؟منکه یادم نیست!!

گفته بودی مسیرت را ؟؟

پایان سفرت را.........!؟

پس تو را باز ،،کی و کجا خواهم دید!؟

""""""

منکه یادم نیست،، ولی انگار.....

شبیهند به هم ،،تمام ایستگاه ها...!!

همه بی تو هوایشان سرد !! آسمانشان غمزده

نشسته قندیل جای اشک،،

به گل گونه های کودک ماتم زده.........!!

یادت آیا هست..........؟

تاکجا بود وعدهءما در پی هم !؟تا کدام آبادی ؟؟

دیوانه تر از مجنون،،لیلی تر از لیلا........!!

من در پی تو،، تو شاید در پی من.....!!

تا کدام مقصد !؟ تا کدام ایستگاه !؟

                                   احسان شعاعی          

91/7/17                     

<< همیشگی ها >>

هو اللطیف و هو المحبوب

< همیشگی ها >

هنگ کلمات، مغز هنگم را

می تازد به من ، خاطراتت

بی آنکه بجویم ،راه گریز

تاس می ریزم در اندیشه ات

چون همیشه ،با پاکت سیگار

تا باز ناپدید می شود در نبودت

جادوی تلخ افلاطون، در چای

روی میز، خودکار نیمه جانم

 نق میزند، هی به جان کاغذها

یاد تو تلخ تر از دیروز.........

امروزم را و گنگ تر از فرداست

"""

تنگ شده اند بی تو انگار

دیوارهای اتاقم!!

تا پر شود کمی شاید

جای سرت در آغوشم!

مشق استخوان هایم هرشب

الفبای چشمت به هر ضجّه

از لذت دردناک بی تو بودن

"""

متبلور می شود در من

هر آیینه، ذوق نگاه کردنت

  می بلعم  با چشم !!

رویای عکست را در آب

پر می شود باز

از دیوار های اتاقم، تنگ

جای خالیت ،سبز

زوزه باد سرد پاییزی

به روز های گرم تابستان

شلاق می زند،، شلاق

گونه های خیس نبودنت را

و منم با همیشگی هایم

چای وسیگار وکاغذها

"""

گریبان همیشه بستهء پنجرهء مسدود را

گره می خورد از پشت شیشه

نگاهم در تو،، در آبی آسمانت

شوق پریدن در من

 بی تو سنجاق می شود باز

به گل های پرده

تا با تو پرواز مفهومی.................اَاااااه

می سوزد سیگار با انگشتانم

باد می درد گریبان از پنجره

شیشه می شکند از ترس ،، وحشتناک

زمین می ریزد چون اشک ، عین مروارید

و در اتاقم تکرار هزاران خورشید

غرق می شوم در بهت

مبهوت تو ام به هر خورشید

"""

می کشندم در آغوش

در سکوتی منفور

دیوارها تنگاتنگ

خرد می شود استخوان هایم

و خواهند مُرد، در گلویم فریاد ها

اندکی بعد .........

می نویسد روی دیوارهایی که نیست

در سکوتی منحوس

<< مرگ>>

نقطه،، سر خط


احسان شعاعی                 
 
90/4/30 اردیبهشت              

                
91/10/16                    

به طعم  قهوه نوشیدن هایمان ، در کافه شب ها


هوالحبیب و هوالمحبوب


تنت  بهار  ، باغت  کو  ؟  از کجا تا  این حوالی !؟

به گل نشست، زیبا بادام چشمت،در چه سالی !؟

هوای  ماندن کن ،  تا هر طرف آذین  ببندم....

تو زینتی زمین را ،باشد که من با دست خالی!!

گسیِ  عطر  بادامت ،  می وزد  از  رود  مو ها .....

ببین که موج ذلفت،من را زمین زد درچه حالی!

تو  زیر  پیرهن ،آتش با  دماوندت ، به پا کن...

اگر منم که هستم ، ققنوس عاشق در تعالی ..!!

به طعم  قهوه نوشیدن هایمان ، در کافه شب ها

به درد هم گریستن ، در  زیر  چتری  خالخالی..!!

لبت به چای تلخت ، معکوس لب، لبهای فنجان

که نقش لب به سیگارت،رنگ خون،من درخیالی

حریر  آن  لبانت  را  ،  پاک  کردی   با   حریری

به من ببخش لب را ، پیچیده با یک  دستمالی!!

نبودت ،  شرابی  از  شاه رگ ها  ،  در سیاهی...

کلاغ  نحس  پیری ،  زد  بر  دهانم  حکم   لالی...

شکست باغبان،، تنها ، می کِشد  در پیله  تن را

به دود مرگ می دوزد هر شبش را با ذغالی !!                                                                                                                      احسان شعاعی 

    92/1/31        18:55                                                                                                                  

 

مرگ بر نفرین تو ای بخت ،ای سگ خغد بدذات


والجبّار وهوالمکّار


وحشتم  از  فصل  کوچت  ،  هر  شبم  در آرزویت

مست خوابی مست رویت،دست من درتاب مویت

می نگاهم   عشق  من  ،  لبخند   رویا   دیدنت  را

با  نگاهم  بشکنم   ، آن  مرز   شب   بوسیدنت  را

مات  ماتم   در  کنارت  ،   می تماشایم   تنت  را

این  منم  معتاد  دائم  ،  تن  که  تا   پیراهنت  را

حبس  دریا  پشت  پلکت ،  جان  من در انحصارت

شاعرانت   ،   مثنوی ها   مشقشان  در   انتشارت

چشم هایت  شأن شعرم  ،  بیت  نابم  ،  عاشقانه

درد هایت  را   به  جانم   می خرم  ،  بی  هر بهانه

غرق چشمت  می شوم دریای من ،  مغرور قاتل 

باد  با مویت  چه تاری  می زند  ،  در  شور ساحل

در  نبودت  آسمان ها  بی ستاره ، تلخ ،  غمناک

روی تو    باید   بتابد  ،   بر   دلم   از  اوج    افلاک

تو نباشی  ،  از  سحرها  ترس من   تا  بی نهایت

ترس من  ،  تشبیه  عینی   یا  کلامی  از  قیامت

می روم   با  زخم سینه  ،  با  غمت   در  بطن  پیله

 آتشم  زد  آن  تنت  تا  عمق  تن ، ای هم قبیله

می طلسمد ،  یاد  تو  در   ذهن  فردا های  سردم

می وزی    با   باد   ،  تا   امواج    دریا های   دردم

برگ  زردی گویدش از  مرگ  ، هر شب با  کلاغا

فاجعه   باید   بچینم   بعد   این   ،،  از    قلب  باغا

دفترم   را   خطّ   ممتد   می کشم  من  ،  خولیایی

بغ  بغو ها   عین  کفتر  ،  تا  که  با  قو   قو  بیایی

جبر  بودن  ،  بی هیاهو ، حٌسن  عشقت ،  ناز ابرو

در خیالت  ، اوج  رقصم ،  چین دامن ، تاب  هر مو

مرگ بر نفرین تو ای بخت ،ای سگ خغد بدذات

در نبودش  ، آه تلخم  ،  زهر مرگم ،  داد  هیهات


احسان شعاعی      

     92/1/29           

14:50

              شبکه هنر