به طعم قهوه نوشیدن هایمان ، در کافه شب ها
هوالحبیب و هوالمحبوب
تنت بهار ، باغت کو ؟ از کجا تا این حوالی !؟
به گل نشست، زیبا بادام چشمت،در چه سالی !؟
هوای ماندن کن ، تا هر طرف آذین ببندم....
تو زینتی زمین را ،باشد که من با دست خالی!!
گسیِ عطر بادامت ، می وزد از رود مو ها .....
ببین که موج ذلفت،من را زمین زد درچه حالی!
تو زیر پیرهن ،آتش با دماوندت ، به پا کن...
اگر منم که هستم ، ققنوس عاشق در تعالی ..!!
به طعم قهوه نوشیدن هایمان ، در کافه شب ها
به درد هم گریستن ، در زیر چتری خالخالی..!!
لبت به چای تلخت ، معکوس لب، لبهای فنجان
که نقش لب به سیگارت،رنگ خون،من درخیالی
حریر آن لبانت را ، پاک کردی با حریری
به من ببخش لب را ، پیچیده با یک دستمالی!!
نبودت ، شرابی از شاه رگ ها ، در سیاهی...
کلاغ نحس پیری ، زد بر دهانم حکم لالی...
شکست باغبان،، تنها ، می کِشد در پیله تن را
به دود مرگ می دوزد هر شبش را با ذغالی !! احسان شعاعی
92/1/31 18:55