ای کاش
هر هفته ای کاش می شد در عمر من روزی چنین باشد
باران شعرم شو ،، تا شاید زندگی چیزی جزین باشد
تا از تماشای چشمت من یک بغل گیلاس می چینم
پرواز رویا ....نه !! من می خواهم که پایم بر زمین باشد
دیدن مگر جرم دارد ! ؟ دل تنگ دل تنگم به دیدارت
حتّی اگر مرز حائل ،، مابینمان دیوار چین باشد
دیگر پلنگ و خیال و ماه و جهیدن رفته از یادم
آن شیر پیری که مرگش را آرزو دارد همین باشد
درگیر عشقم ........ کلافی سر در گریبانم به ناچار
نشنید عمدا" صدایم را تا که من تنها ترین باشد
پایان تلخی که جبرا" ،، افتاده در پایان این دفتر
نفرین به تقدیر شومم ،، لعنت به پایانی که این باشد
+ نوشته شده در سه شنبه نهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 14:49 توسط احسان شعاعی
|