هر هفته ای کاش می شد ،، در عمر من روزی چنین باشد
من با تو ،، سیگار و شعر و باران نم نم ، که همین باشد
تا از تماشای چشمت ،، من یک بغل گیلاس می چینم
پرواز رویا . . . . . نه ! ! باید این بار پایم بر زمین باشد
دیدن مگر جرم دارد . . ! ؟ دل تنگ دل تنگم به دیدارت
حتّی اگر مرز حائل ما بینمان ،، دیوار چین باشد ! !
دیگر پلنگ و خیال و ماه و جهیدن رفته از یادم . . . ! !
حالا منم خسته مردی ، ، تا باز آهو در کمین باشد
پایان تلخی که جبراً ،، افتاده در پایان این دفتر . . ! !
نفرین به تقدیر شومم . . . لعنت به پایانی که این باشد
احسان شعاعی
۹۲/۵/۷
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 8:33 توسط احسان شعاعی
|